ماجرای فروشگاه زنجیره ای
امشب به یه فروشگاه زنجیره ای رفته بودیم و بعد ازینکه خرید ها تمام شد و در راه پارکینگ بودیم بابا توی فاکتور متوجه شد یک لیف کره ای مارک نمیدنم چی چی ( فرضا شونگ شانگ ) به قیمت 13500 تومان یکی از اقلام خریداری شده است.
بعد از کمی تعجب ، کاشف به عمل آمدیم که یک لیف که روی برچسب اون در فروشگاه قیمت 25000ریال درج شده بود در فاکتور با این قیمت اینطوری درج شده ، خلاصه پیش امور مشتریان رفتیم و گفتیم لطفا این جنس را مرجوع کنید که
تن ما به لیف 13500 تومنی کره ای سازگار نیست و همان سفیداب و سنگ پا برایمان غنیمت است !
متصدی امور مشتریان گفت چنین چیزی امکان نداره و حتما ما اشتباه دیده ایم و من هم به ضرس قاطع گفتم نخیر قیمتش بدون شک این نبود !
خلاصه آن بنده خدا گفت اگه رفتیم و دیدیم قیمت درست بود چی؟؟؟؟ من هم گفتم بریم ببینیم
بعد متصدی سوپروایزر بخش مواد بهداشتی رو صدا زد که جوانکی بود خوش تیپ و مودب. با جوانک رفتیم در قفسه مربوطه و دیدیم بلـــــــه قیمت همان 2500 تومان درج شده ، آن بنده خدا هم دستپاچه شد و گفت حق با شماست حالا می خواید مرجوع کنید ؟ منم گفتم بله دیگه
در راه برگشت به سمت امور مشتریان بودیم که از جوانک پرسیدم اگر چنین مرجوع هایی اتفاق بیفته برای شما بد میشه؟ گفت اگر اشتباه از مشتری باشه نه ولی در چنین مواقعی آره مارو اذیت می کنن
من هم تحت تاثیر سری برنامه های ارزشی کلید اسرار ! گفتم خب عیبی نداره می خوای من بگم لیف ها روی یک قفسه اشتباهی بود که لیبل دیگه ای داشت شاید هم قفسه خود اون لیف ها قیمتش درست بود.
جوانک چشمش برقی زد و گفت واقعا میگی؟ گفتم آره چرا که نه (البته دقیقا با وجدانم مشغول جدال بودم که این دروغ واره من تکلیفش چی میشه )
وقتی پیش متصدی رفتیم من گفتم لیبل 2500 تومن بود ولی شاید روی قفسه اشتباهی بوده ، متصدی هم که قبلش کلی با بابا حرف زده بود که آره ما ازین اشتباه ها نمی کنیم ! و غیره گفت بله دیگه اگه مشتری ها جابجا نکنن جنس ها رو ازین اتفاق ها نمیفته !
جوانک موقعی که این جمله توسط متصدی ادا شد سرخ شد ، نمی دونم از خجالتش بود یا از ترسش که من بگم نه آقا مشتری کدومه حواستون به کارتون باشه !
خلاصه وقتی ماجرا تموم شد بسیار بسیار ازم تشکر کرد و من دوباره مثل انتهای هر قسمت سریال ارزشی کلید اسرار یک لبخند ملیح تحویلش دادم !
جالب اینجا بود که بابا بعد از فهمیدن داستان گفت ای بابا خب باید میگفتی و اینا ولی من گفتم نه اونم جوون بود مثل من بالاخره یه اشتباهی کرد ، الان من هوای اونو داشتم پس فردا شاید یه اتفاقی افتاد و اون به یاد همچین روزی افتاد و از اشتباه سهوی دیگری چشم پوشید.
به طورکلی دنیا و کائنات مثل یک زنجیره به هم وصل هستن ، در این عالم با این همه وسعت و بزرگی نمی شه حتی لحظه ای بود ولی بیی خیال و سرسری گذروند. شاید یک روز برایت از به دنیا اومدن فرزند دلبندی خبر بیاورند و روزی دیگر در گوشت خبر بیماری لاعلاج عزیزی را زمزمه کنند.
اونچه که مهمه اینه که تلقی و تصور ما از این دنیا به عنوان یک محل قرار و ماندگاری نباشه.
حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) روزگاری در نامه ای به فرزند رشید و خوش سیمایش از این حقیقت بسیار روشن با تعابیری شگفت انگیز پرده برداشته ، حضرتش فرمود :
به یقین بدان که تو به همه آرزوهاى خود نخواهى رسید، و تا زمان مرگ بیشتر زندگى نخواهى کرد، و بر راه کسى مىروى که پیش از تو مىرفت، پس در به دست آوردن دنیا آرام باش، و در مصرف آنچه به دست آوردى نیکو عمل کن، زیرا چه بسا تلاش بى اندازه براى دنیا که به تاراج رفتن اموال کشانده شد. پس هر تلاشگرى به روزى دلخواه نخواهد رسید، و هر مدارا کننده اى محروم نخواهد شد. نفس خود را از هر گونه پستى باز دار، هر چند تو را به اهدافت رساند، زیرا نمىتوانى به اندازه آبرویى که از دست مىدهى بهایى به دست آورى ...
اگرچه ما از این جملات به قدر فهم و درک خودمون بهره می بریم اما نکته مهم اینه که تلاش کنیم در این عالم هستی جایگاه خودمون رو پیدا کنیم و فارغ از تمامی اشتباهات و خطاها و گام های غلطی که گاه به گاه بر میداریم ، در مسیر حرکت به سمت عبودیت حرکت کنیم.
این جملات شهید چمران رو هم بخونید :
خدایا نمی دانم هدف من از زندگی چیست
عالم ومافیها مرا راضی نمی کند
اگر چه بیش از دیگران می دوم
کار می کنم.
ولی نتیجه آن مرا خشنود نمی کند .
فقط به عنوان وظیفه قدم به پیش می گذارم
ودر کشمکش حیات شرکت می کنم
ودر این راه انتظار نتیجه ای ندارم .
خستگی برایم بی معنا شده است
بی خوابی عادی ومعمولی است
در زیر بار غم واندوه گویی چون کوه استوار شده ام .
هر کجا برسد می خوابم
هر وقت اقتضا کند بر می خیزم .
هر چه پیش آید می خورم .
چه ساعتهای دراز که بر سر تپه های دانشگاه برکلی به خاک خفتم ...
چه نیمه های شب که مانند ولگردان تا سپیده صبح بر روی تپه ها وجاده های متروک قدم زده ام!
چه روز های درازی که با گرسنگی به سر اورده ام
درویشم "
در وادی انسانیت سر گردانم وشاید از انسانیت خارج شده ام .
چون احساس و آرزویی مانند دیگر انسانها ندارم وتنها آرزویم تو هستی
کار اشتباهی کردی به نظر من
به هر حال
نظر شخصی من اینه که توی نوشته هات به مقداری (کمیتأ و کیفیتأ) بنویس که توی عالم واقعیت اگر بودی حرف می زدی. (جمله ی ضاغارتی شد!)
منظورم اینه که اگه با من هم حرف می زدی و این ماجرا رو تعریف می کردی آخرش حدیث می گفتی و جملات شهید چمران؟!
خلاصه فکر نکن چون دنیای مجازیه می تونی قواعدو بشکونی
نظر شخصیمه البته