دریچه ای تازه
گاهی در زندگی اتفاقاتی می افته که مسیر زندگی آدم رو عوض می کنه ، یعنی در یک مدت زمان کوتاه یا خیلی کوتاه انسان چیزی رو تجربه می کنه که شیب نمودار زندگیش رو تغییر می ده یا حتی جهت زندگیش رو تغییر میده، برای من اما شاید این اتفاق وقتی افتاد که اصلا فکرش رو هم نمی کردم.
از چند وقت پیش که قرار شد از کنگره جراحان مغز و اعصاب ایران در تبریز عکاسی کنم ، هیچ پیش زمینه ذهنی خاصی از این کنگره و اتفاقاتی که بعدا قرار بود برام بیفته نداشتم ، روز موعود رسید و من در محل کنگره حاضر شدم.
اولین چیزی که بسیار بسیار توجهم رو به خودش جلب می کرد تیپ و لباس شرکت کننده ها بود که تابعی از مقام اجتماعی اونها بود ، همه شرکت کننده ها با لباس هایی فاخر و گرون قیمت وارد سالن می شدن و نوع برخوردشون با هم بسیار متمدنّانه بود ، تا بحال در عمرم اینقدر تلفن موبایل و کامپیوتر مارک اپل یکجا ندیده بودم !
بعد از اون نوع برخورد و مناسبات این آدم ها برام خیلی جالب بود ، کسانی که تقریبا همگی سالی چند بار به جاهای مختلف دنیا سفر می کنن و تجربه های زیادی در زندگی دارن یعنی در واقع برای من یک گنجینه محسوب میشن. نوع برخورد اونها با هم برخوردی توام با احترام و ادب بود که جایگاه استاد و شاگردی جایگاه بسیار مهمی در اون داشت ، در واقع به اذعان بعضی از شرکت کننده ها شرکت اونها و ارائه مقاله به این کنگره بیشتر بخاطر دیدن دوستان و استادانشون بود و این نوع برخورد برای من ارزشمند بود.
اما تحولی که ازش حرف زدم برای من جایی اتفاق اقتاد که اصلا فکرش رو نمی کردم ! در کنگره جراحان مغز و اعصاب !
به عنوان یک دانشجوی دامپزشکی انتظارم این بود که آقایون با دونستن رشته تحصیلیم نیشخندی بزنند و به من بگن موفق باشی اما در عمل اتفاقی که افتاد برای من بسیار بسیار دور از انتظار و شگفت انگیز بود ، وقتی به طور اتفاقی با یک نوروساینیست neuro scientist جوان ایرانی محصل در امریکا در لابی هم کلام شدم دکتر با دونستن رشته ام خیلی هیجان زده شد و سوالات زیادی از رشته ام پرسید که برام خیلی جالب توجه بود ، جای دیگه وقتی بود که با یک جراح و متخصص مغز و اعصاب ایتالیایی که در کنگره سخنرانی داشت صحبت کردم و وقتی فهمید من دانشجوی دامپزشکی هستم خیلی با شوق و ذوق از اینکه کجا درس میخونم و امکانات دانشکده دامپزشکی دانشگاه تبریز پرسید و بعد از اون خیلی بیشتر باهام گرم گرفت .
این ها خیلی برای من عجیب بود چون این ذهنیت رو داشتم که برای یک جراح ، یک دانشجوی دامپزشکی اصولا چه فرقی با بقیه می تونه داشته باشه اما در عمل دیدم که پزشک ها (لااقل اون هایی که من باهاشون برخورد داشتم ) یک دید بسیار مثبتی نسبت به رشته من دارن اما من بیچاره که همه عمر در خواب بودم هنوز هم گاهی خیال می کنم چقدر بد شد که پزشکی پذیرفته نشدم !
نکته دیگه اینه که فهمیدم در دانش تقریبا هیچ مرزی وجود نداره ، بعضی از مطالبی که در کنگره ارائه می شد واقعا برای من به عنوان یک دانشجوی دامپزشکی دارای جذابیت فوق العاده ای بود و برخی از اون ها می تونه در آینده به طور بالقوه یک زمینه تحقیقاتی بسیار خوبی برای دانشجویان رشته های علوم زیستی و پزشکی باشه.
و همه این ها تبدیل شد به جرقه هایی که پشت سر هم بر بشکه پر از باروت سوالات من افتاد و این انفجار در درون من رخ داد ، و احساس می کنم در این چند روز به اندازه چندین سال از تجربه دیگران استفاده کردم.
امیدوارم برای شما هم تحولات خوشایندی در زندگی اتفاق بیفته و شیب پیشرفت در زندگیتون هر روز تند تر و تند تر بشه .