
زندگی فرصتیه برای اینکه هر روز تجربه کنیم ، ببینیم و درک کنیم و تلاش کنیم تغییری حتی به کوچیکی یک لبخند در این دنیا ایجاد کنیم ، روزی هم خواهد رسید که ما رخت خودمون رو بر می بندیم و راهی سفری تازه می شیم.
امیدوارم روح سیمین بهبانی شاد و در آرامش باشه و سفری به لطافت همه شعر هاش رو آغاز کرده باشه
هر عهد که با چشـم دل
انگیز تو بسـتم
امشب همه را چون
سـر زلف تو ، شکستم
فریاد زنـان ، نالـه کنان
عربده جــویان
زنجـــیر ز پای دل دیــوانه
گسســتم
جز دل سیـهی فتنه
گــری ، هیچ ندیدم
چنـدان که به چشمان سیـاهت
نگرستم
دوشــیزه ی سرزنده ی عشق و
هوسم را
در گــور نهفتم به
عزایــش بنشــستم
می خـوردم و مستی ز
حد افزودم و ، آنگاه
پیمـــان تو ببریدم و
پیـــمانه شکستم
عشقت ز دل خون شده
ام دست نمی شست
من کشـــتمش امروز
بدین عذر که مستم
در پای کشــم از سر آشفتــگی
وخشــم
روزی اگر افتــد دل
سخت تو به دســتم

- ۶ نظر
- ۲۸ مرداد ۹۳ ، ۱۹:۰۱